دانلود رمان روزای بارونی pdf به قلم هما پوراصفهانی

دانلود رمان روزای بارونی pdf به قلم هما پوراصفهانی pdf بدون سانسور

دانلود رمان روزای بارونی از هما پوراصفهانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

عاشقی یعنی امتحان پس دادنه، به هم فرصت دادنه، طاقت داشتنه. کسی که طاقت داشته باشه و صبور باشه قطعا از امتحان سر بلند بیرون میاد و اگر نه مسیرش سقوطه! عاشق شدن هم سختی های خودشو داره. یک عاشق واقعی امتحان میشه،آزمایش میشه و در نهایت این عاشق پیشه واقعی هست که از این امتحان سخت سربلند بیرون میاد. داستان رمان درباره امتحان پس داده بنده هاست، بازی سرنوشته. خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی بنده های عاشق رو آزمایش میکنه. یک عاشق، باید سختی راه رو به جون بخره و از یک امتحان سخت عبور کنه. آدم عاشق از این امتحان سر بلند بیرون میاد…

خلاصه رمان روزای بارونی

نیما نگاهی به ساعت مچیش انداخت و وارد شرکت شد، درست به موقع رسیده بود. منشی که پسر جوونی بود با دیدنش از جا بلند شد و سلام کرد . نیما تند جوابش رو داد و رفت سمت اتاق مانی، در رو باز کرد و وارد شد. مانی هم با دیدن نیما لبخندی زد و خودکاری که باهاش مشغول نوشتن لیست خریدهای جدیدشون بود رو روی میز انداخت و گفت: – سلام ، چطوری؟ نیما با خستگی نشست روی مبل های راحتی و گفت: – ای بد نیستم، سرم داره می ترکه فقط… مانی دکمه روی میزش رو فشار داد که مخصوص سفارش نوشیدنی بود و گفت: – چرا؟ نیاوش خسته ات می کنه؟ نیما لبخندی زد و گفت:

– نیاوش؟! نیاوش دلیل زندگی کردن منه. – بله، بله اگه این حرفتو به گوش طرلان نرسوندم! نیما خنده اش گرفت و گفت: – گمشو بابا تو خودت درسا رو بیشتر از آتوسا دوست نداری؟ مانی با خونسردی گفت: – معلومه که نه! من دیوونه آتوسا بودم و هستم، اگه آتوسا نبود درسا رو هم نداشتم. نیما توی دلش حسرت خورد، اما هیچی به روی خودش نیاورد و به جاش به شوخی گفت: – از بس بی سلیقه ای احمق جون! اون درسای خوردنی رو باید براش مرد! مانی لبخندی زد، عکس درسا رو که روی میزش بود گرفت توی دستش کمی نگاش کرد و گفت: – پس چی؟ اما اونقدر بی چشم و رو نیستم که

مامانشو فراموش کنم. نیما توی دلش گفت یعنی من بی چشم و روئم! خدا شاهده بی چشم و رو نیستم، فقط خسته شدم، همین ! مانی که قیافه پکر نیما رو دید گفت : – حالا تو چته ؟ فردا عازمیا ! می خوای با این قیافه بری؟ نیما آهی کشید و گفت : – نه ، گفتم که خسته ام. از صبح دانشگاه بودم، امتحان می خواستم بگیرم از بچه ها دیوونه ام کردن، تا امتحان گرفتم و برگه ها رو جمع کردم و اومدم از دانشگاه بیرون بیچاره شدم، با یه کم خواب رو به راه می شم. -از دست تو… پس برو خونه استراحت کن پروازت ساعت شش صبحه، می خوام رسیدی اونجا سرحال باشی. نیما سری تکون داد و گفت…

دانلود رمان روزای بارونی pdf به قلم هما پوراصفهانی pdf بدون سانسور

  • اشتراک گذاری
  • 21 دسامبر 2024
  • 01:30
  • gitaadmin
http://gitabook.ir/?p=517
لینک کوتاه مطلب:
موضوعات
درباره سایت
گیتابوک
رمان دانلود
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " گیتابوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.