دانلود رمان کافه ترنج از مینا کاوند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسر عموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که…
خلاصه رمان کافه ترنج
فک نکنم تا این موقع خونه باشه. بیخیالش شدم و رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی تو این خندق بلا بریزم. یخچالو که باز کردم، از خوشحالی ذوق مرگ شدم. فک نمیکردم انقد چیز میز تو یخچال پیدا شه. خیلی پر و پیمون بود. واقعا پدرشوهر عزیزم سنگ تموم گذاشته بود. هه نون تست و نوتلارو بیرون آوردم و حسابی از خجالتش شکمم دراومدم . بعد از صبحانه، البته صبحانه که چه عرض کنم ناهار بود دیگه، رفتم تو سالن. از تاریکی خونه داشتم افسردگی میگرفتم.
به سمت پرده رفتم و کامل کنار کشیدم. با کنار رفتن پرده نور آفتاب به سالن تابید و همه جارو روشن کرد. آخی یکم دلم باز شد. چشمم به تراس افتاد. یه تراس متوسط با کلی گلدون گل و گیاه تزئین شده بود، وسطشم یه میز کوچیک همراه دوتا صندلی قرار داشت. چقد باصفا بود. یاد حیاط خوشگل خونه خودمون افتادم. دستگیره رو دادم پایین تا برم تو تراس ولی قفل بود. خیلی حالم گرفته شد. بدجور خورد تو ذوقم. خواستم برم سمت اتاقم که دوباره چشمم به اتاق آرتان افتاد.
بی توجه بهش خواستم ازش رد شم اما حس کنجکاویم بدجور تحریک شده بود. دلم میخواست اتاقشو ببینم. درو هول دادم و بازش کردم. اول کمی سرک کشیدم و بعد آروم رفتم داخل، کسی نبود. نفس راحتی کشیدم. بوی عطرش هنوز توی اتاق پیچیده بود. نگاه کلی به اتاق انداختم. از اتاق من بزرگتر بود. یه تخت دونفره بالا اتاق بود. یه میز کوچیک و آباژور هم مثل اتاق من کنار تخت بود. یه گیتار خیلی بزرگ هم گوشه اتاق به دیوار تکیه داده بود. نمیدونستم اهل ساز و موسیقی هم هست. چشمم روی عکس بزرگی که بالای تخت نصب شده بود…